چقدر خوب به خود روشنایی داده‌ام
شاپور احمدي شاپور احمدي



چقدر خوب به خود روشنایی داده‌ام.
همه چیز راست شد.
چشمهایی افغانی که سالها
شاخه‌های کاج را در غبار پاره‌پوره می‌نگریستند
اکنون بی‌بروبَرگرد عقيق و ارغوان شده‌اند.
***
ما بچه‌های
ایران زمینیم.
کو کو تارت
در گوشه‌ی حوض
کو
کو کو گو؟
***
اکنون که بختم برگشته است
چرم بر پوست خود می‌درم.
(اسبهای تیرانداز
اسبهای دیوانه‌سر و
سیاه‌گیس.)
ضرباهنگ یال زرد را
چنگ می‌اندازم.
(رمه‌ای پوچ
در بیابانی هیچ.)
***
پاها را بر هم دراز کردم در حاشیه‌ی نهر
و چندان نشستم تا ابر بر سرم
صخره‌ای با بوته‌های نمکین شد.
***
نیم‌تنه‌ی پایینم با دندانه‌های بنفش و سرد
در سایه خزید
و نیمه‌ی بالایم با برگهای نارنجی
و آفتابی
بر خاک ایستاد.
***
گیسوان بافته‌ام کو؟
اگر ذهنم پاره شود
چه کار کنم، خدایا؟
پاره‌ای که با سینه‌ای گچین
ناگهان جیغ کشید در گیسوانم
نیمکت پوسیده را شامگاه دید.
باران نقره‌ای کثیفم کرد.
خود را تاریک کردم.
***
صبح تکانی نخوردم.
درفش سیاهم لرزید.
خدایا اگر خود را پاره کنم
ذهنم چه می‌شود؟
بی‌چندوچون
به نثر جلال آل‌احمد خواهم برید.
به نظم احمد شاملو
سوزن و سورمه‌ي ستاره‌ها
اشتباهی
خواهند بارید.
حالا می‌خواهم موهایم را ببافم.
و پس از خندیدنهای بسیار در زرده‌ی صبح
کی باشد که پیکی آید از هندوستان؟*
***
توی عمرم سر نیمکت ننشستم چیزی بنویسم.
همیشه دمرو سوتی از فرق سر به بالا می‌کشیدم.
بیشتر وقتها هر نیمه‌ام چیزی می‌گفت
و پشت سر هم آنها را می‌گزاردم.
خدا، خدا، راحت هر کدام را می‌نوشتم
و با دهانی چاک آهسته به پشت سر خود باز می‌گشتم.
دورانی نرم بود که به لجن کشیده می‌شدم.
امروز صبح پس از خواب دیدنهای ژرف و
پشتک‌وارو زدن در برکه‌ی باغچه
نیم‌تنه‌ی بالایم به پایین اندیشید
با نقره‌هاي گیسوان و چشمان نمکين.
***
آن گاه مرده‌ها در لباس زرد جاروکارها
با گونه‌های صورتی به پیاده‌رو خواهند ریخت
و سکه‌های باران را خواهند شست.
***
همان طور كه سالهای سال نیمکت بیکار نشسته است
چیزی زیرکانه نخواهم گزارد.
بر نیمکت کین سیاوش را خوانده بودم.
آن وقتها که کوتوله بودم
هر شب با نیم‌تنه‌ای سوزان
از آب تلخ بیرون می‌زدم
تا جایی را بسوزاند.
اکنون با ته‌ریش و پشم‌سینه‌ای سفید
چربی و عرقم سر صبح روشن می‌شوند.
***
چه کنم؟
مرده‌ها در روپوشهای صورتی
بر پشت‌بامهای زرد غرق شدند.
همین که بتوانم چشمی کج کنم
و دم بگیرم
و به گلخانه گوشی بجنبانم
خدایا، به چرم خود
سر بر می‌گردانم.

* برگرفته از: متون پهلوي، جاماسب-آسانا، برآمدن شاه بهرام ورجاوند.
خرداد 1381

August 21st, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان